(۱)

همه فکر چشم هام این بود که به هر حیله و به هر ترفند

 بخورد با نگاه تو پیوند چشم های تو را به دست آرند

سوز بهمن از آن شب سرما ، غرق آغوش تو در آن گرما

من که در خواب هم نمی دیدم چای و قلیان با تو در دربند

دودهی محوومحوترمی شد،لحظه های من وتو سرمی شد

 دردلم گفتم:« آه اگر می شد...»،باچه دلشوره ای زدم لبخند

چه برنده شوم چه بازنده ، من لجوجم تو هم که یکدنده

 من به فکرم بگو در آینده می شود از دلت مگر دل کند؟

زندگی باتو گرچه شیرینست،بی تو هم هست زندگی اینست

 باز با میل می توان نوشید قهوه و چای بی شکر بی قند

 

 

(۲)

من که کلافه بودم و اخمو و ناراضی

 وقتی خدا با خاک من می کرد گل بازی

من که نیامد ، او در آمد از سفالم تو

 از خاک آتش خورده ی من کوه می سازی

این کوه شاعر بود اما عاشقت شد ، حال

کارش شده در راه مردم سنگ اندازی

دست از سرش بردار او که مثل من بد نیست

 با هر چه بازی با دم این کوه هم بازی؟

خاکستر این مرد توی کوزه ی من بود

 آخر بگو تو به چه چیز خویش می نازی؟